GHASEDAK
عشق آدم رو داغ میکنه دوست داشتن آدم رو پخته میکنه هر داغی یه روزی سرد میشه اما هیچ پخته ای دیگه خام نمیشه چون در گذرم به باده شویید مرا تلقین به شراب ناب گویید مرا خواهید به روز حشر یابید مرا از خاک در میکده جویید مرا خیام نیشابوری امشب ای ماه به درد دل من تسکینی آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی کاهش جان تو من دارم و من می دانم که تو از دوری خورشید چه ها می بینی تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من سر راحت ننهادی به سر بالینی هر شب از حسرت ماهی من و یک قطره ی اشک تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی همه در چشمه ی مهتاب غم از دل شویند امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی من مگر طالع خود در تو توانم دیدن که تو ام آِینه بخت غبار آگینی نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید که کند شکوه ز حجران لب شیرینی تو چنین خانه کن و دل شکن ای باد خزان گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی کی براین کلبه ی طوفان زده سر خواهی زد ای پرستو که پیام آور فروردینی شهریارا اگر آیین محبت باشد چه حیاتی و چه دنیای بهشت آیینی استاد شهریار گلی خوش بوی در حمام روزی رسید از دست محبوبی به دستم به او گفتم که مشکی یا عبیری که از بوی دلاویز تو مستم بگفتا من گلی ناچیز بودم زمانی همچنین با گل نشستم کمال همنشین در من اثر کرد وگر نه من همان خاکم که هستم آمد سحری ندا زمیخانه ی ما کای رند خراباتی دیوانه ی ما برخیز که پر کنیم پیمانه ز می زان پیش که پر کنند پیمانه ی ما خیام گفتمش دل میخری؟ پرسید چند؟ گفتمش دل مال تو تنها بخند خنده کرد و دل ز دستانم ربود تا به خود باز آمدم او رفته بود دل ز دستش روی خاک افتاده بود جای پایش روی دل جامانده بود عجب موجود سخت جانیست دل هزار بار می شکند می سوزد می میرد باز هم برایت می تپد در شبان غم تنهایی خویش عابد چشم سخن گوی تو ام من در این تاریکی من در این تیره شب جان فرسا ظائر ظلمت گیسوی تو ام گیسوان تو پریشان تر از اندیشه ی من گیسوان تو شب بی پایان جنگل عطر آلود شکن گیسوی تو موج دریای خیال کاش با زورق اندیشه شبی از شط گیسوی مواج تو من بوسه زن بر سر هذ موج گذر میکردم کاش بر این شط مواج سیاه همه ی عمرسفر میکردم من هنوز از اثر عطر نفس های تو سرشار سرور گیسوان تو در اندیشه من گرم رقصی موزون کاشکی پنجه ی من بر شب گیسوی پر پیچ تو راهی می یافت حمید مصدق
Power By:
LoxBlog.Com |